+لعنتی. اوه پسر. وقتی که هوارتا کار سرت ریخته و زنگ پشت زنگ و میس کالهای بدون جواب و کمبود زمان و شلوغی برنامه ها و نبود وقت خواب و خلاصه عدم توانایی در خاروندن سر بهترین کار اینه که بری یه قهوه ی تلخ سگی برای خودت بریزی دراز بکشی روی کاناپه و همه چیو دایورت کنی به آنجای مبارک و بگی ..س خوارش. چه طعم دلنشینی داره زهرماری و اونوخته که بیایی سر وقت وبلاگت و یه گردوخاکی بتکونی و تارعنکبوتای بسته به دیواره هاش رو پاک کنی و دل بدی به بتهوون و چشاتو ببندی برای لحظاتی و به هیچی فکر نکنی. به هیچی.
+ مدتی نبودم. شاید بازهم نباشم. کجای زندگی رو میشه پیش بینی کرد که اینو بشه! اما سعی میکنم که باشم پر رنگ یا کمرنگ اما باشم.
به طور خیلی عجیبی یکدفعه غیبتون زد , جوری که فکر کردم دیگه وبلاگ نویسی رو تعطیل کردین
بازگشت تون مبارک , خیلی شاد شدم :)
ممنون رفیق
دردناک ترین قصه ی وبلاگ ها همین ننوشتنه
دردناک و تلخ
بازگشت غرور آفرین شما رو به عرصه وبلاگ نویسی و...این ها رو پلاکارد می کنیم می زنیم به دیوار:))
سلاااام آقای جوانی:)
بازگشت غم انگیز