-
دلتنگی
پنجشنبه 29 تیر 1396 05:56
سالهای سال هم که بگذره. هیچ جا وبلاگ لعنتی نمیشه. نمیشه ترکش کرد. نمیشه ازش گذشت. درسته که چندسالی بیشتر نیست که این شور و اشتیاق مجازی از دیال آپ ها رسیده به توجی و تری جی و فورجی و جی جی و جی و چیزهای دیگه. اما واسه من شهوت نوشتن و خالی کردن پستوهای ذهنی توی این خرابه های خاک خورده ی مجازی از خوندن و نوشتن توی هر...
-
یک دهه و چندی وبلاگ نویسی
شنبه 1 خرداد 1395 01:43
رفتم سری بزنم به وبلاگ یکی از دوستان قدیمیم توی وبلاگستان. مدتها بود که نرفته بودم توی وبلاگش. ازون وبلاگ نویسای عهد عتیق. آخرین پستش مربوط بود به چندین ماه پیش. نگاهی به لینکدونیه وبلاگش توجهم رو به خودش جلب کرد. تقریبا هیچ کسی از پارسال هم نمونده. چه برسه به سالهای گذشته. دوستی های خاطره انگیز. رفاقت های پرفراز و...
-
دلم میخواهد برای کسی نامه بنویسم
دوشنبه 24 اسفند 1394 02:25
فندک رو که برداشتم. چراغ آبی رنگ روی بار سوخت. خیلی اهمیت نداره. تاحالا کمی تاریک بود و حالا مطلقا. ساعت از 2 بامداد گذشته و روی تخت دراز کشیدم و نمیدونم این سیگار لعنتیه که داره منو دود میکنه یا من اونو. طبق معمول دل دادم به شاهکار بتهوون و مسخ افکار مزخرفی شدم که هیچ پایه و اساس منطقی ندارن. کل برنامه ی روزانه ام...
-
هرشب با هیچ کس
دوشنبه 17 اسفند 1394 03:08
به طرز عجیبی سردم شده. به آیینه نگاه میکنم و تصویر مردِ طلسم شده ای را میبینم که حجمی از هوا را در آغوش کشیده و سرش را بر روی شانه ی چپش گذاشته و ایستاده خوابش برده. مجسمه ی سقراط، در گوشه ای از اتاق کِز کرده و یخ زده. کمی آنسوتر یکی از شمع¬ها خودش رو به آتیش کشیده. دفترچه ی خاطراتم امضای مرا جعل کرده و از قول من...
-
جایی همین حوالی
دوشنبه 17 اسفند 1394 02:51
+لعنتی. اوه پسر. وقتی که هوارتا کار سرت ریخته و زنگ پشت زنگ و میس کالهای بدون جواب و کمبود زمان و شلوغی برنامه ها و نبود وقت خواب و خلاصه عدم توانایی در خاروندن سر بهترین کار اینه که بری یه قهوه ی تلخ سگی برای خودت بریزی دراز بکشی روی کاناپه و همه چیو دایورت کنی به آنجای مبارک و بگی ..س خوارش. چه طعم دلنشینی داره...
-
عاقلی که دیوانه شد
جمعه 23 مرداد 1394 14:51
زمانی که عاقل بودم ریاضی رو دوست داشتم. دنیا رو به شکل هندسه میدیدم و همه چیز رو بر اساس معادلات ارزیابی میکردم. چون عقلانیت بر آن حاکم بود و بر منطق استوار. همین شد که سالهای سال، هر روز نشستم با خودم چرتکه انداختم و با ماشین حساب لعنتی حساب کردم 2 به اضافه 2 میشود چند. پاسخ چیزی نبود جز عدد ابدی و تکرارپذیر 4. پس از...
-
دنیای شیرین کثافت ها
جمعه 16 مرداد 1394 23:34
دیروز توی یه روستای دورافتاده ی لعنتیِ خالی از سکنه، که فشارِ سورئالی، نقاط تحتانی ام را و به عبارت واضح تر، کانم را دچار اضطراب کرده بود. با جستجوی موشکافانه و عمیقی، یک مستراحِ صحرایی یافته و رفته بودم سراغش. و همینگونه که با سرعت شگفت آوری مشغول پایین کشیدن شلوار و بیرون آوردن اعضای دردسر سازم و نشستن بر سر چاله ی...
-
لجنزار خوشبختی
شنبه 10 مرداد 1394 21:28
جالب است. کلن میگویم. جالب است دیگر. یعنی شما میگویید نیست؟ جالب تر اینکه آنقدر در عمق تفکرات ایده آلیستی بر سر چرایی جهان هستی و ایضاً ارتباط کشورگشایی های ناپلئون بناپارت فقید با مرگ مغزها توسط سلول های روبه گسترش سرطانی در جهان فرو رفته باشی که نفهمی مدتی است در مستراح معطر خانه، تکیه کرده ای بر روی زانوان بیچاره،...
-
سکانس های متوالی
جمعه 9 مرداد 1394 11:28
سکانس اول. شروعِ یه آشنایی. آغازِ یه داستان/ دوتایی/ به دنبال یه عنوان/ پرسه های شبانه/ یه رُمان. تِمِ عاشقانه/ دغدغه/ چراغ های روشن آپارتمان/ یه بهوونه ی خوب/ جریان تند آب توی جوب/ اخبار رادیو پیام: طوفان زود میگذره/ حوالی اون زیرگذره/ یادمه/ شیرینیه یک خاطره/ روزهای پر باران/ ابرهای تیره در آسمان/ هیاهوهای بی...
-
حس دارم حس بافیدن فلسلفه مثه نیچه
پنجشنبه 1 مرداد 1394 23:24
میدونی، حس لعنتیش که میاد نمیشه ننوشت. حسی شبیه همخوابگی و آمیزش با فاحشه ای لهستانی که که گویا پیکرتراشان دنیای باستان همچون الهه ی زیبای رومی اندامش رو تراشیده باشن و در مقابلت عریان شده باشه و تو رو درحالیکه داری مقاومت میکنی به سمت خودش جذب کنه و در آغوش بکشه. انگار به دنیا اومدم برای اینکه دستانم صفحات کیبورد رو...
-
در پیچ و تاب مشکلات
یکشنبه 28 تیر 1394 00:27
دستگاه چاپِ لعنتیِ گنده بکی که تازه خریداری کرده بودم کلافم کرده بود. چندتا سرویس کار باتجربه اومدن بالای سرش و هربار بعد از ساعتها تلاش نتونستن براش کاری کنن. تقریبا به اندازه ی نصف ارزش دستگاه هزینه ی تعمیرش شده بود. چیزی حدود 4 میلیون. از همه مهمتر کارها مونده بود روی هوا ترجیح دادم دستگاه رو بزارم کنار و قیدش رو...
-
تاریخ قضاوت میکند.
جمعه 26 تیر 1394 14:55
+توی تلگرام یکی نوشته بود. میخوام به همه ی دوستان و کسانی که فکر می کنن بعد از توافق وضع ما بهتر میشه و ایران گلستان مییشه یه سلام گرم داشته باشم. سلام ...خولا مصدق که بود؟ وی رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران شناخته میشود، چراکه تا پیش از آن نفت ایران زیر سلطهٔ دولت بریتانیا از طریق «شرکت نفت ایران و انگلیس» (وابسته...
-
آلبالوهای دلفریب
سهشنبه 23 تیر 1394 01:26
همیشه یکی از حس های شیرین زندگی من که از قضا، مرا یاد اجداد خطاکارم (آدم و حوا) می اندازد. دزدی از میوه های ممنوعه ی درختان آلبالویی است که بدجوری مرا وسوسه میکنند به خوردنشان. انگاری به تو میگویند بیا و مرا بخور. منی که اینقده خوشمزه ام. من اعتقاد دارم اجدادم سیب نخورندند. آخر سیب که طعمش خاص نیست. بلکه آلبالوهای...
-
یک دورهمی ساده
جمعه 19 تیر 1394 22:30
یادش بخیر اونروزا قرارهای وبلاگی زیادی داشتیم و هرازچندگاهی یه بهوونه پیدا میکردیم از تولد یکی از بچه ها گرفته تا دورخوانی کتاب و نوشته های همدیگه و نمایشگاه کتاب و انجمن های خیریه خلاصه که دورهم جمع میشدیم و شادی ها و تجربیات و عقاید و نظراتمون رو باهمدیگه به اشتراک میذاشتیم. گروه های مختلف وبلاگی فعال بودن و یک چیز...
-
لینکدونی برای همه
دوشنبه 15 تیر 1394 12:47
حتما شما هم توی بعضی وبلاگ ها رفتین که با لینکدونی خالی مواجه شدین و یا نویسنده ی اون وبلاگ، فقط افراد خیلی خاصی رو لینک کرده باشه؟ بطور مثال دوست صمیمی خودش رو یا شاعران معروفی چون فریدون فرخزاد یا نمیدونم احمدشاملو، فلان کارگردان معروف سینما، فلان نویسنده مشهور. اینکه احمد شاملو و یا فریدون فرخزاد و... چقدر در عرصه...
-
یک بار دیگر وبلاگ نویسی
پنجشنبه 11 تیر 1394 21:59
داشتیم زندگیمون رو میکردیم و سرمون تو لاک وبلاگمون بود که یه دفعه نمیدونم از کجا سروکله این شبکه های اجتماعی پیدا شد و مثل یه قطار لجام گسیخته شخم زد به همه ی خاطرات و نوشته هامون و وبلاگ نویسای زیادی عطای وبلاگ نویسی رو به لقاش بخشیدن و مهاجرت کردن به این شبکه های اشتباهی!!! یادش بخیر. خیلی ساله که وبلاگ مینویسم و...
-
سالهای سال پس از این
پنجشنبه 14 خرداد 1394 00:34
خیلی مهم نیست اما همیشه درگیر و دار این مسئله بودم که آیا نوشته های من اهمیتش کمتر از عکس مسخره و مزخرفی است که با مارلبروی لعنتی انداخته ام و آویزان این گوشه ی پروفایل زهرماری کرده ام که بگویم چقدر آدم خاصی هستم و ادی آدمهای روشنفکر را دربیارم و دیگران پیش خودشان بگوید فلانی چقدر میفهمد که دوستانم بیاییند و آنرا لایک...